سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که بى دانستن فقه به بازرگانى پرداخت خود را در ورطه ربا انداخت . [نهج البلاغه]
نغمه های الهی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» شهادت حضرت محسن


عباس در پاسخ آن دو گفت: ای ابوبکر، خداوند محمد«صلی الله علیه و اله» را برای پیامبری و ولایت بر مومنان بر انگیخت، اگر تو از باب خویشاوندی ونسبت با پیامبر ادعای خلافت کرده ای، پس بدان حق ما را گرفته ای، و اگر به رای مردم دعوی حکومت داری، در راس مومنان خاندان ما قرار دارد که هیچ یک از این خانواده زمامداری تو را نپذیرفته و راضی نیستیم که امیر ما باشی، اما اینکه می خواهی از مناصب حکومتی سهمی را در اختیار من قرار دهی! این ریاست تو از دو حال بیرون نیست، یا حق مسلم توست، پس حق و مال خود را نگه دار و ما را به دارایی تو نیازی نیست، و یا حق خاندان ماست، در این صورت ما راضی به غصب حق خود نیستیم که تو اندکی از آن را به ما واگذاری.
 آنگاه عمر را مخاطب قرار داد و گفت: ای عمر، تو می گویی که رسول خدا از ما و شماست ؟! پیامبر درختی است که ما شاخه های آن و شما همسایگان اویید، ما به مقام رسول خدا سزاوارتر از شما هستیم. سخنان محکم عباس موجب خشم  و غضب سران کودتا شد و غضبناک از منزل عباس خارج شدند.1ادامه ی مطلب رو  بخونیدا    

آغاز فاجعه
پاسخ قاطع و کوبنده ی عباس، ابوبکر را در یاس فرو برد، چون به جایگاه خود مراجعه کردندهمفکران خود را مخاطب قرار داد  و گفت: نیکو این است که بیعت این دو را واگذاریم. عمر با همان جبهه گری تند خود معتقد بود که باید در هر شرایطی علی «علیه السلام»را به بیعت وادار کرد، زیرا که بیعت او به معنای بیعت تمامی بنی هاشم است و بنی هاشم بدون هیچ گونه اختلافی بیعت و حکومت بر مسلمانان  را حق علی "علیه السلام" می دانند.
ابوبکر در پاسخ وی گفت: بیعت گرفتن از علی«علیه السلام» کار ساده ای نیست، چگونه می توان او را به بیعت واداشت؟
عمر گفت: چون سپیده دم فردا سر زد به مسجد روانه شو و اعلام کن تا تمامی مسلماناندر آنجا حاضر شوند ، سپس کسی را به دنبال علی«علیه السلام» بفرست و او را احضار کن، ما در مقابل مسلمانان به هر نحوی که شده او را به بیعت وادار میکنیم.
ابوبکر گفت: علی«علیه السلام» نمی آید و هیچ کس را یارای آوردن او به مسجد نیست و این امر را به عهده ی هر کس گذارم نخواهد پذیرفت.
عمر گفت: این موضوع (آوردن علی«علیه السلام» به مسجد) تنها از عهده ی قنفذ بر خواهد آمد، زیرا او مردی خشن و تند خو و بی باک است که برای انجام خواسته ی خود از هیچ چیز نمی هراسد....
قنفذ با همراهان خود به سوی خانه ی امیرالمومنین«علیه السلام»  شتافت و چون به پشت در خانه رسید، در زد. دختر رسالت«سلام الله علیها» شتابان خود را به پشت در رساند. قنفذ اجازه ی ورود خواست و فاطمه«سلام الله علیها» اجازه نداد. قنفذ از پشت درفریاد زد: ای علی«علیه السلام»، خلیفه  ی پیامبر، تو را احضار کرده است.
امام علی "علیه السلام" از درون منزل فرمود: چه زود بر پیامبر دروغ بستید!
قنفذ با شنیدن پاسخ به سوی مسجد بازگشت و چون در مقابل مردم قرار گرفت با صدای بلند پاسخ امام«علیه السلام» را برای ابوبکر بازگو کرد.
ابوبکر از شنیدن پاسخ امام «علیه السلام»متاثر شد و اندوهناک گریستن آغاز کرد.
عمر در حالتی برافروخته فریاد زد: این شخص متخلف (علی علیه السلام) را بدون رخصت احضار کن و گروهی را اعزام کن تا وی را به مسجد بیاورند.
ابوبکر بار دیگر قنفذ را به سوی امام«علیه السلام» فرستاد و به وی گفت تا تصریح کند که خلیفه ی پیامبر تو را برای بیعت فرا خوانده است.
قنفذ دیگر بار از پشت در خانه ی وحی فریاد زد: ای علی«علیه السلام»! جانشین پیامبر تو را برای بیعت احضار کرده است.
امام از داخل منزل فرمود: سبحان الله! ابوبکر مقامی را مدعی  است که از او نیست.
قنفذ بازگشت  و بار دیگر در حضور مردم جواب امام«علیه السلام» را با صدای بلند اعلام کرد. ابوبکر بار دیگر گریست و جمعیت در همهمه و گفت و گوهای احساسی فرو رفت، عمربن الخطاب که بسیار خشمگین شده بود از جای برخواست و در حالی که با گروهی از یاران خود  از مسجد خارج میشد، فریاد زد: اول مقداری هیزم فراهم کنید.
گفتند: هیزم را برای چه می خواهی؟
عمر گفت:  می خواهم خانه ی علی«علیه السلام» را به آتش کشم.
همراهان او گفتند: در آن خانه یگانه دختر پیامبر«صلی الله علیه و اله» زندگی میکند.
عمر در حالی که از غضب به خود می پیچید، گفت: هر کس که می خواهد باشد، مگر من از دختر پیامبر«صلی الله علیه و اله» هراس دارم؟2
امیر المومنین«علیه السلام» با شنیدن بانگ تکبیر از عموی خود عباس پرسید: ای عمو، این تکبیر دارای چه معنایی است؟
عباس گفت: یعنی آنچه نباید بشود، شد!
دیری نپایید که هیزمها در کنار در چوبی خانه ی فاطمه «سلام الله علیها» چیده شد و بانگ عمر برخاست که میگفت: ای علی«علیه السلام»، از خانه بیرون بیا و با جانشین رسول خدا بیعت کن والا خانه را با هر کس در آن است می سوزانم.
دختر رسالت«سلام الله علیها» که از این همه گستاخی دچار حیرت شده بود، از پشت در فریاد زد: عمر، از ما چه می خواهی؟
عمر گفت: فاطمه«سلام الله علیها» در را بگشای وگرنه کاشانه ات را به آتش می کشم.ابوبکر امام مسلمانان است و مردم با او بیعت کرده اند و بنی هاشم نیز باید چنان کنند!
دختر پیامبر فرمود: اگر نکنند؟
عمر فریاد زد: خانه را با هر کس در آن است به آتش خواهم کشید.3
دختر پیامبر «صلی الله علیه و اله» گفت: از خدا نمی ترسی که این چنین جسورانه به خانه ی من هجوم آوردی؟
پیش از آنکه گفتار فاطمه «سلام الله علیها»تمام شود، شعله های اتش زبانه کشید و انگاه در نیم سوخته با ضربه ی لگد عمر بن الخطاب  گشوده شد. عمر با شمشیر غلاف کرده به خانه ی علی«علیه السلام» گام  نهاد، اما هیچ کدام از همراهان وی به خود جریت ندادند که به خانه وارد شوند.
فاطمه "سلام الله علیها" که تا چند روز پیش آرامش دهنده ی قلب رسول خدا بود، هم اکنون خود هراسناک و مضطرب پدر را به یاری می طلبید. نالهی فاطمه «سلام الله علیها» بر خشم زاده ی خطاب افزود  و او آنچنان ضربتی با غلاف شمشیر بر پهلوی دختر رسالت«سلام الله علیها» فرود آورد که استخوانهای دنده ی فاطمه «سلام الله علیها»شکست.
دختر پیامبر«سلام الله علیها» در حالت غشوه تلوتلو خوران عقب آمد و به دیوار تکیه داد و لحظاتی بعد در حالی که نمی توانست خود را ایستاده  نگه دارد بر زمین افتاد.4 {شهرستانی از ابن نظام یکی از علمای عامه نقل می کند که عمر در هنگام بیعت آنچنان ضربتی به پهلوی فاطمه«سلام الله علیها» زد که محسنش را سقط کرد.}

ادامه دارد

_______________________________________________________________________________________________

1.الامامه والسیاسه، ج 1، ص 21

2.الامامه والسیاسه، ج 1، ص 19-20.

3. انساب الاشراف، ج 2، ص 770، عقد الفرید، ج 5، ص 12.

4. ملل و نحل، ج 1، ص 77.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » آلا ( شنبه 86/1/4 :: ساعت 6:39 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

هرگاه خدا بنده‏اى را خوار دارد ، او را از آموختن علم برکنار دارد
کربلا تو مرا دیوانه ی دیوانه ی دیوانه کردی
آغاز امامت حضرت مهدی صلوات الله علیه
[عناوین آرشیوشده]